رمان مردم این شهر حسودند pdf نیلوفر قنبری

دانلود رمان مردم این شهر حسودند از نویسنده نیلوفر قنبری با لینک مستقیم
رمان مردم این شهر حسودند اندروید ، پی دی اف، آیفون نسخه کامل + بیوگرافی و عکس نویسنده رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، هیجانی
تعداد صفحات : 1737
خلاصه رمان: به نام او که هجران و شبِ فرقت را یار بود میروم از این شهر، میگریزم از خاطراتی که طعم قهوه های تلخ دست نخورده میدهند. گم میشوم در هیاهوی شهری که کوچه به کوچهاش به نام توست. میخواهم بمانم و بهانه کنم تو را؛ اما میگریم برای آخرین بهانهات برای نماندن که نمیشود، نمیرسیم ما به هم… که شاید مردم این شهر حسودند…
قسمتی از متن رمان مردم این شهر حسودند
از آن طرف کنجکاو است بداند چه کسی جرات کرده به
عنوان خواستگار پا در آن خانه بگذارد .اما رویش نیم
شود بپرسد. گیسو ظرفش را جلوی او می گذارد. بخور پسرم .چقدر لاغر شدی !بم پم لابد غذاشون خوب نبوده.
مهرسا پوزخند یمزند: مامان تو رو خدا بس کن .این کجاش لاغره؟ ماشالا پروار شده. آخ گفتیا .الان میگم.
یه ایل آدمو ببین. اگه زودتر اومده بودیم الان تو اتاق معاون بودیم واسه مصاحبه. -خیله خب ساکت شو بذار یه چرت بزنم. نوبتم رسید صدام کن. مهراج سر تکان می دهد و چشم می چرخاند به دور تا دور سالن بزرگ. کلافه است از آن همه انتظار. نمی داند چطور سرش را گرم کند تا وقت بگذرد و استرسی که دست و پایش را یخ کرده را از خودش دور کند. با دیدن مرد جوان روبه روییش که چشمان دائما روی منشی می چرخد،
توجهش به او جلب می شود. تعداد چشم چرانی های مرد که زیاد می شود، مهراج سعی می کند نگاه نکند. اما آن رگ غیرتش توی وجودش پل به آن میزند و نمی تواند بی اعتنا باشد. به سختی سعی دارد احساساتش را کنترل کند. تلفن همراهش را از جیبش درمی آورد و بیخودی در صفحه های اینستا می چرخد؛ اما چشمانش مدام بازیگوشی می کنند. این حس موذی را بی خوابی و فکر و خیال شب قبل و ازدواج نابهنگام…