رمان همخونه استاد pdf ناشناس

دانلود رمان همخونه استاد از نویسنده ناشناس با لینک مستقیم
رمان همخونه استاد اندروید ، پی دی اف، آیفون نسخه کامل + بیوگرافی و عکس نویسنده رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، طنز، همخونه ای
تعداد صفحات : ۵۹۰
خلاصه رمان: داستانمون درباره یه پسر کاملا مذهبیه که اسمش امیر حافظ و یه دختر به اسم ترمه که بی بند و بار و دختره آزادی هست زندگی این دوتا شخصیت داستان مقابل هم قرار میگیره و امیرحافظ و ترمه به عقد صوری هم درمیان و همخونه ی همدیگه میشن که کلی داستان بینشون پیش میاد که خوندنشو از دست ندین..
قسمتی از متن رمان همخونه استاد
میشد؟؟ به اشپز خونه که رفتم توی یخچال چیزی درست و حسابی نبود. روی صندلی نشستم و بی حال سرم و روی میز گذاشتم طوری نشسته بودم که ورود اشپزخونه درست توی دیده بود. کمی که گذشت با قدمایی آهسته وارد آشپزخونه شد به سمتم داشت می اومد و حتی من سرم و بلند نکردم دستش و از پشتش بیرون آورد و یه شال سفید رنگ به طرفم گرفت. اگه میشه اینو سرتون کنین تا منم بتونم راحت باشم. کمی از تعجب داشتم شاخ در می آوردم از جام بلند شدم و روبروش ایستادم و شال و از دستش گرفتم و بر و بر
کمی نگاهش کردم و بعد بالا بردم و دور گردنش انداختم که هراسون خودش و عقب کشید و بالاخره بهم نگاه کرد. ببین جناب من اینطوری راحتم و برای راحتیه شما کاری نمیکنم. اینکه شما اختيار چشماتونو نداری به من ربط نداره که بخاطر پریدن چشاتون بخوام شال سر کنم اگه سخته تعمل کردن من، با این عقاید همین الان میتونی زنگ بزنی و به مادرم بگی. سرش و پایین انداخت و شال و روی صندلی گذاشت. من اشپزی بلد نیستم و هر روز غذا سفارش میدم هر چی که میخواین میتونی بگی بگم بیارن. به روی صندلی نشستم و بیشتر موهام و پریشون کردم و تاب دادم.
من پیتزا میخورم. کمی مکث کرد و گفت: جایی که سفارش میدم است فست فود نداره میتونی غذا سفارش بدی. کلافه بلند شدم و لیوان و پر از آب یخ کردم و یه نفس سر کشیدم که باز به حرف اومد: بعد از حمام کرد آب یخ خیلی مضره نباید بخورید. چپ چپ نگاهش کردم و اون سکوت کرده به کف اشپزخونه خیره بود. با تمسخر گفتم والا من نگران گردنتم تا من اینجام گردنت از کار نیفته باید نذری چیزی بدی. رنگ لبخند و روی صورتش دیدم و اون به تلفن اشاره کرد. از کنارش گذشتم و گفتم برا منم جوجه کباب بگیر… به اتاقم رفتم و گوشیمو نوی شارژ زدم و روشنش کردم…