رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf رها امیری

دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم از نویسنده رها امیری با لینک مستقیم
رمان همین که کنارت نفس میکشم اندروید ، پی دی اف، آیفون نسخه کامل + بیوگرافی و عکس نویسنده رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : 145
خلاصه رمان: فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد اصلا احساس خوبی با این ادم نداشتم.
قسمتی از متن رمان همین که کنارت نفس میکشم
خیلی ممنون اقای افشار از اشنایی باهاتون خوشحال شدم.بلند شد تمام مدت فقط کت اسپرت هاکان را میدیدم یک لحظه هم نگاهش نکردم.”تلاش من چی میتونست باشه؟!یه شب با افشار بودن؟!” “مرتیکه احمق” به محض خروج از پاساژ شماره مهسا را گرفتم جواب نداد.شماره حوریه را گرفتم باز هم جواب نداد.کلافه بودم. کیفم را روی صندلی عقب پرت کردم.دنده عقب گرفتم محکم خوردم به یک ماشین”لعنتی همین را کم داشتم” با دیدن بی ام دابلیو هاکان بی معطلی سوار
شدم باید قبل از امدنش در می رفتم.
ماشین را سروته کردم خواستم گاز بدهم که با ژست خاصش دقیقا روبروی ماشینم ظاهر شد.”گور بابات هاکان!” قیافه اش طلب کار بود.کنار ماشینم امد وچند
ضربه به شیشه زد. مجبورا در را باز کردم. بازویم را فشرد درد بدی در بدنم پیچید هنوز سلول های مرده هفته قبل ترمیم نشده بودند.بیرون کشیدم.لحنش سرد وسر شار از غرور بود میبینی چندتا خط به ماشینم انداختی؟
بازویم را از چنگش در اوردم. کمی فاصله گرفتم. خسارتش رو میدم؟ نگاهم کرد مردمک چشمانش توی صورتم چرخید خب بده؟!
هنگ کردم واقعا خسارت میخواست؟خودم را نباختم.
میریم تعمیر گاه یا نمیدونم صاف کاری هر چقدر هزینش شد میدم.سوار شو معطل چی هستی؟ به ماشین خودش اشاره کرد.”این دیگر که بود!؟ کنارش داخل ماشین نشستم. عطرش تلخ وتند بود اگر کمی به ذهنم فشار می اوردم می توانستم مارک گران قیمتش را بیاد بیاورم. ترکیب شدن بوی تلخ وتندش به مرور بوی ملایم و سبکی ایجاد می کرد این را وقتی بیشتر کنارش می ماندی حس میکرد چرا داشتی در میرفتی؟ به نیم رخش نگاه کردم خیلی راحت می شد فهمید از ان پسر هایی است که کلی برای هیکل وقیافیشان خرج می کنند.
چهره جذاب ومردانه خودش هم بی تاثیر نبود حتما دخترهای احمق زیادی دوروبرش بودند.نگاهم به ساعتش کشیده شد کم کم قیمتش با حساب بانکی من…