رمان ذهن خالی pdf هما پور اصفهانی

دانلود رمان ذهن خالی از نویسنده هما پور اصفهانی با لینک مستقیم

رمان ذهن خالی اندروید ، پی دی اف، آیفون نسخه کامل + بیوگرافی و عکس نویسنده رایگان

موضوع رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : 763

خلاصه رمان: فراموشی آغاز داستان است. حادثه سبب فراموشی برای او شد تا قصه‌ی زندگیش شکل بگیرد. تقدیرش چنین بود که ذهن خالی از هر چیز شود تا دست سرنوشت او را در مسیر تازه‌ای گذارد. داستانی که علاوه بر هیجان، شما را شاد و لحظات تان را سرشار از بوی آشنای محبت می‌سازد. ذهن خالی را بخوانید و از آن لذت ببرید.

قسمتی از متن رمان ذهن خالی 

پسره و گفت ترسیدم . نه! من نمی خواستم ، بابام بلند شد ، دستش رو گذاشت سر شونه طوری شده فرزام ؟ لباش رو با زبونش تر کرد و گفت : نه پدر جون ، اتفاقی نیفتاده ، می خوام چند لحظه تنهایی باهاشون صحبت کنم، شاید بتونم به مشکلشون کمک کنم . بابا سری تکون داد از جا بلند شد و رو به خواهرم گفت : بریم پونه پونه بی توجه به حرف بابا زل زده بود به پسره ، پسره انگار زیر نگاه خیره پونه طاقت نیاورد که سرش رو زیر انداخت.

پونه هم از رو رفت ، نگاه خیره اش رو جمع و جور کرد سمت من ، دستم رو فشار کوچیکی داد و گفت ؛ زود بر می گردم گلم . بعدم پیشونیم رو دست کشید و با مردی که پدرم بود رفتن از اتاق بیرون . پسره که فهمیدم اسمش فرزامه، نگاهی به مردی که همراهش بود انداخت و گفت : پویا توام … پویا که هم سن و سال خود فرزام بود تقریباً ، با نگرانی گفت:چی کار می خوای بکنی فرزام؟ کلافگی دیگه از لحن فرزام میبارید  نترس بابا ، نمی کشمش . فقط چند لحظه پویا چند لحظه با تردید به فرزام نگاه کرد و وقتی فرزام ، با خشم با سر به سمت در اشاره کرد دیگه تعلل رو جایز ندید و زد از اتاق بیرون .

حالا من موندم با اون مردی که نمی دونستم رابطه ام باهاش چیه ؟! اصلا هم دوست نداشتم باهاش تنها بمونم ! اما اون وسط کی به حرف من گوش میکرد ؟ نگاش کردم ، پلیس بود ، اما مگه من جرمی مرتکب شده بودم ؟ چرا می گفت من باید باهاشون همکاری کنم ؟ رفت وایساد پایین تخت ، داشتم با ترس بهش نگاه می کردم ، پوزخندی زد و گفت : چیه ؟ از من می ترسی ؟