رمان ساقی من باش pdf دوشیزه

دانلود رمان ساقی من باش از نویسنده دوشیزه با لینک مستقیم
رمان ساقی من باش اندروید ، پی دی اف، آیفون نسخه کامل + بیوگرافی و عکس نویسنده رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اربابی
تعداد صفحات : 42
خلاصه رمان: کلید انداختم و در و باز کردم… زیر چشمی نگاهی به سالن خالی انداختم… انتظار داشتم مثل همیشه ببینمش که با شنیدن صدای کلید… جلوی در وایستاده و در حالی که سرش پایینه خوش آمد بگه… ولی نبود… با خودم گفتم حتما خوابش برده… دلم و خوش کردم که با دوتا سیلی جانانه از اونایی که رد چهاتا انگشت بلافاصله روش حک میشه از خواب بیدارش کنم … برای همین بلند صداش نکردم و آروم رفتم سمت اتاق خواب … پایان خوش
قسمتی از متن رمان ساقی من باش
یه نفس عمیق کشید و چشماشو باز کرد… دندوناش داشت از سرما به هم میخورد و براي اینکه آب توي چشماش نره مدام پلک میزد… موهاي بالا سرشو کشیدم و در گوشش گفتم: تو چی هستی؟؟؟ یه چیزایی زیر لب گفت که نامفهوم بود… موهاشو بیشتر کشیدم و سرش و تکون دادم: بلند بگو تو چیه منی؟؟؟هااااااااااااااااااااان؟؟؟
من… من کنیزتونم… دیگه؟؟؟ دیگه چیه منی؟؟؟ سگتونم …ارباب…
آفرین کوچولو…تو سگ خوشگل و کوچولوي خودمی بیشرففففففففففففففف…فقط و فقط مال منننننننن…
اختیار حرفایی که میزدم دست خودم نبود…انگار به جنون رسیده بودم…هیچوقت فکرش و نمیکردم تصور خیانت ساقی منو به این حال و روز بکشونه…ولی حالا داشتم با چشم خودم میدیدم تاثیر این دختر و توي زندگیم…که از حس نداشتنش حالم این بود…واي به روزي که این حسم به واقعیت تبدیل شه… همونطور که با خودم زیرلب حرف میزدم رفتم سراغ کمد: آره… مال منی…بایدم مال من باشی…
به هیچ کس اجازه نمیدادم با حرفاش خامت کنه…شلاق و از تو کمد برداشتم و برگشتم سراغش…کنار تخت وایستادم و خیره تو چشماي هراسون و بارونیش با شلاق
توي دستم بازي کردم…تا چشمش به شلاق افتاد وحشت کرد و شروع کرد التماس کردن: ارباب تو رو خدااااا… التماستون میکنمممممممممم…دارم میمیرم…بسه دیگه…
ولی به نظر من هنوز بس نبود…درسته خطاهاي ساقی در کل کم بود و شاید تا حالا پیش نیومده بود که بخواد دور از چشم من غلطی بکنه…ولی همین یه بار اگه بهش حالی نمیکردم که عواقب کارش چیه…ممکن بود دوباره تکرارش کنه..