رمان چراغونی pdf بهار

دانلود رمان چراغونی از نویسنده بهار با لینک مستقیم
رمان چراغونی اندروید ، پی دی اف، آیفون نسخه کامل + بیوگرافی و عکس نویسنده رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : 242
خلاصه رمان: هميشه تمام عشق ها نبايد آخرش رسيدن به معشوق باشه … براي رسيدن به پايان خوب نبايد همه چيز عالي پيش بره …قصه زندگي دختر داستان همه اين فراز و نشيب ها رو داره … حالا نورايِ داستان ما كه يه دختريه كه تازه از خارج اومده و هيچي از فرهنگ ايران نمي دونه …با4 يه پسرِ يكمي …البته يكمي (يه ذره بيشتر از يكمي ) مذهبي آشنا ميشه كه از قضا ورزشكارم هست
قسمتی از متن رمان چراغونی
همون جوری که سرمو تو بالش فرو کرده بودم انگار مغذم یه دفعه شروع کرد به پردازش …. من تو اتاقم پنجره نداشتم … داشتم ؟ !!! … نه اون اتاق زیر پله پنجرش کجا بود ! … پس من کجام ؟ !! … سریع چشمامو باز کردمو روی تخت نشستم … آره ! من کجام ؟ !! …. اطراف و نگاه کردم . تو یه اتاق حدودا بیست متری بودم که دو تا پنجره بزرگ داشت که یکی روبروم و دقیقا جلوی تخت و اون یکی دقیقا سمت چپم بود ؛ تختم چسبیده بود به پنجره
. … یه در قهوه ای روشن هم سمت راستم بود … دور تا دور اتاقو نگاه کردم . پر بود از تابلو های نقاشی ؛ همشون آبرنگ بود … از نقاشیا معلوم بود که صاحبش دوست داشته تو نقاشیاش از تمام فصلا حرف بزنه . چشمای در حال گردشم روی عکس دختری ایستاد … داشت کم کم همه چی یادم می اومد … پدرم … نامادریم … پسرش … سعيد …. ایران …. پدربزرگ و مادر بزرگی که تازه دیشب دیده بودمشون …. و مادرم … آره این عکس مادرم بود ! ازش خاطره کمی یادم مونده … فقط ازش یه مه تو نظرم بود .
یه کسی که تمام صورتش تو مه باشه … خوب مگه چند سالم بود ؟ همش چهار سالم بود که مرد . بعدم پدرم تمام عکساشو سوزونده بود … از جام بلند شدم … که چشمام سیاهی رفت … افتادم روی تخت … دستامو برای نگه داشتن خودم گذاشتم روی تخت تا ستون بدنم بشه ولی حتی دستامم