رمان سلطان pdf م_صحرا

دانلود رمان سلطان از نویسنده م_صحرا با لینک مستقیم
رمان سلطان اندروید ، پی دی اف، آیفون نسخه کامل + بیوگرافی و عکس نویسنده رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اربابی
تعداد صفحات : 777
خلاصه رمان: نفس که به همراه پدرش در عمارت بزرگ پاشا خدمت کار بود،بامرگ پدرش همه چیز تو زندگیش تغییر می کنه،پاشا ازش می خواد که زن دوم پسرش مهران بشه واون چاره ای نداره جزقبول این شرط ولی همسر اول مهران نفس رو متقاعد می کنه که ازعمارت فرارکنه… نفس شبانه به کمک زن مهران از امارت فرا می کنه و به روستای رقیب می ره اما از شانس بد یا شایدم خوبش،به دست افراد سلطان میوفته… دراین میان راز هایی مگویی وجود داره که نفس ازاون ها بی خبره…
قسمتی از متن رمان سلطان
با کارا مثبت اگه دوباره دست خان بیوفتی زنده ات نمی ذاره، پس دیگه برنگرد. پاکت رو ول کرد با گوشه ی چشم اشاره کرد: حال برو خدا به همراهت بغض کردم از تنهایی و بی کسی خودم از این همه ظلم و جور زمونه که با نا مردی چنگال های تیزش رو توگلوی یک دختر تنها و بی پناه فروکرده و بانهایت بی رحمی سعی درخفه کردنش داره. برو دیگه چرا خیره شدی به من. من که تا اون لحظه ناامیدانه به بدبختی خودم فکر میکردم به خودم اومدم
سرم رو به سمت جاده ی باریکی چرخوندم که گلرخ بهم نشون داده بود توروز بارها از این راه برای رفتن به باغ پاشا عبور کرده بودم ولی الان شب بود و ترسناک میترسی؟ سرم رو به سمتش چرخوندم نه پس برو چراو ایستادی حینی که به سمت جاده میچرخیدم با صدای گرفته ام خیره به روبه رو گفتم خداحافظ گلرخ بروخدابه همراهت. با پاهای لرزون به سمت تاریکی قدم برداشتم به میانه ی راه که رسیدم به عقب برگشتم تا ببینم گلرخ
هنوز هست یا رفته ولی جزسیاهی هیچ چیز دیگه ای رونتونستم ببینم.