رمان یکی از آن شش نفر pdf فرناز نخعی

دانلود رمان یکی از آن شش نفر از نویسنده فرناز نخعی با لینک مستقیم
رمان یکی از آن شش نفر اندروید ، پی دی اف، آیفون نسخه کامل + بیوگرافی و عکس نویسنده رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، هیجانی
تعداد صفحات : 2936
خلاصه رمان: هامون و دنا هم دانشگاهی و عاشق هم دیگه هستن.. و با چهار نفر دیگه از همکلاسی هاشون یه اکیپ شِش نفری درست کردن ولی خیلی ناگهانی هامون زیر همه چیز میزنه، منکر عشقش میشه و با دخترخاله اش ازدواج میکنه.. دنا به همراه اکیپ شون، بیرون تالار شاهد خروج عروس و داماد هستن.. دنا میشکنه و اکیپ هامون رو برای همیشه کنار میذارن.. حالا سه سال گذشته و دنا فهمیده همه کارای هامون الکی بوده، اصلا ازدواج…
قسمتی از داستان رمان یکی از آن شش نفر
ظرفها را میشویم. مریم مشغول خشک کردن ظروف و جابهجا کردنشان است و علی و رضا دارند چای میریزند. برمیگردم به اتاق پذیرایی. سامیار خودش را روی مبل پایین کشیده و چرت میزند. فرزاد روی مبل دیگری نشسته و هنوز دارد با گوشی اش ور میرود. روی کاغذی که مقابلش روی میز است، هیچ چیزی ننوشته. کنارش میایستم و میپرسم: شمارههای واجبت رو پیدا نکردی هنوز؟ انگار یک آن جا میخورد و چند لحظه ساکت میماند. بعد میگوید: الان یادداشت میکنم. حس بدی پیدا میکنم. نمیدانم این حس چیست ولی آزارم میدهد. فرزاد شمارهای را روی کاغذ مینویسد. بعد سرش را بلند میکند و به من نگاه میکند که همانطور به او خیرهام. آرام میگوید: اونطوری نگام نکن. بعد برات توضیح میدم.
ما تو این جمع چیزی رو از هم قایم نمیکنیم. بلند میشود و مقابلم میایستد. حالا صورتش از من بالاتر است و باید سرم را بالا بیاورم تا ببینمش. لبخند میزند و همانطور که نگاه مهربانش قفل شده به چشمانم آهسته میگوید: بعضی چیزها عمومی نیست. مطمئنم علی و مریم هم حرفهایی دارن که فقط به همدیگه میگن. داشتی چیکار میکردی؟ گفتم توضیح میدم. تو میتونی همه چیز منو بدونی. من میخوام همین الان بدونم. با ملایمت میگوید: عزیزم، شب که میریم برسونمت، تو ماشین برات میگم…